زنده هستیم، چون احساس زنده بودن داریم، کافی ست یک نیشگون از خودت بگیری و با حس اندک دردی، متوجه زنده بودنت شوی. پس زنده بودن برای ما انسانها ویژگی خواصی به شمار نمی رود. شاید بگویید ما شعور داریم و احساس و اختیار، و این برتری انسان است بر سایر موجودات، حتی بر ملائکه. «لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ » چگونه است که برخی انسانها با اینکه نفس می کشند و غذا می خورند و... اما در دستهء چهارپایان بلکه بدتر از آن قرار می گیرند و دسته بندی می شوند؟ آیا این تفاوت در نوع زندگی و چگونه زندگی کردن و داشتن هدفی خاص در زندگی نیست؟ چه بسا انسانهایی که آثار زنده بودن در آنان هویداست، اما گویی بلاتکلیفند و فقط ایام را سپری می کنند. به هیچ وجه متوجه گذر زمان نیستند، شب را روز و روز را به شب می رسانند. آیا این هدف است که به زندگی معنا می دهد؟ طراوت می بخشد، رنگین می سازد زندگی انسان را و موتور حرکت انسان می شود؟ کافیست نظری بیاندازی در خیابان و بازار، دسته دسته مردم به هر سو روان شده اند و می گذرند از کنار یکدیگر و هر کس بهر کاری و نیل به مقصودی در حرکت است... آیا صرفا داشتن هدف را می توان زندگی کردن دانست؟ نه، من قبول ندارم این را. هدف هرچیزی ممکن است باشد، شاید دویدن برای احتیاجات روزانه مقصود برخی باشد و تهیه ی ملزومات و ضروریات برای زنده بودن. اما زندگی آن است که فراتر از کسب روزی و مایحتاج، عملی انجام دهی، علاوه بر غذای جسمانی، به غذای روح نیز برسی. به تن و بدن رسیدن، با مرگ پایان می پذیرد ولی پرداختن به روح، با مرگ نیز از بین نمی رود و جاری است و دائمی. بگذار مثالی برایم بزنم. شخصی در طول زندگی از این جملات استفاده می کند: از صبح تا شب سگ دو می زنیم تا یه لقمه نون پیدا کنیم، خسته شدیم از این زندگی کوفتی، دارم میرم دنبال بدبختیام، گرفتارم، این زندگیه ما داریم؟ بریدم دیگه و ... اما شخصی دیگر، به سختی امرار معاش می کند و حتی آه در بساط ندارد. نماز استیجاری و روزه استیجاری می گیرد تا گذران زندگی کند و شب ها را به طاعت و عبادت می پردازد، هرگز نمی نالد از سختی ها و مشکلات و مدام شکر خدا می کند. و اگر زندگی عالمان را جستجو کنی بسیار بدتر از اینانی که گفته شد را تجربه کرده اند و همیشه راضی و خشنود بوده اند. این دو نمونه از زندگی را کمی تجزیه و تحلیل کن. شخص اول همیشه نیمه خالی لیوان را می بیند. اصلا به دنبال چه می گردد در زندگی خویش؟ زنده بودن اهمیتی ندارد، مهم چگونه زیستن است. و این بسته به نوع نگاه ماست.
موجودات زنده ی دنیا چه می کنند؟
نفس می کشند. غذا می خورند، آب می نوشند، جایی برای حیات دارند و ...
اینها نشانه های موجود زنده است. خب اینها را حیوانات نیز دارند.
اما هستند انسانهای بسیاری که شعور و اختیار و حس دارند اما همچون حیوانات میزی اند. بلکه شاید بدتر از آن. در سوره اعراف آیه 179 فرموده است:
و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم. [چرا که] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمىکنند، و چشمانى دارند که با آنها نمى بینند، و گوشهایى دارند که با آنها نمى شنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافل ماندگانند.
هر کس می تواند هدفی خاص برای خودش بر گزیند و تلاشش را به کار بندد تا بدان هدف برسد.
آیا کسب معنویت و رسیدن به کمال، انسان را بالا نمی برد؟ رنگ و بوی زیبا به زندگانی مان نمی دهد؟
در بارش باران، از خیس شدن مگریز، در زیبایی اش عمیق شو. از آن لذت ببر.